روانشناسي

 
 
۱۰۰ داستان آموزنده جديد كودكانه
| نظرات (0)

۱۰۰ داستان آموزنده جديد كودكانه براي شما آماده كرديم اميدواريم مفيد باشد. اين داستان ها همگي جديد هستند و هميشه به اين داستان ها اضافه مي كنيم. سايت كودك و نوجوان را در گوشي خود ذخيره كنيد.

فهرست مطالب

داستان هاي آموزنده
داستان دوست داشتن حيوانات
يكي بود، يكي نبود، يه روز يه پسر كوچولو به اسم علي بود كه خيلي كنجكاو بود. علي هميشه دوست داشت چيزهاي جديد ياد بگيره و مي‌خواست همه چيز رو بدونه. يه روز، علي داشت توي خونه بازي مي‌كرد كه يه كتاب ديد كه رويش نوشته بود “دنياي حيوانات”. علي خيلي كنجكاو شد كه داخل كتاب رو ببينه، پس كتاب رو باز كرد و شروع به خوندن كرد.

علي چيزهاي خيلي جالبي در مورد حيوانات ياد گرفت. ياد گرفت كه حيوانات شكل و اندازه‌هاي مختلفي دارند، در جاهاي مختلفي زندگي مي‌كنند و غذاهاي مختلفي مي‌خورند. علي خيلي از كتاب لذت برد و تصميم گرفت كه بيشتر در مورد حيوانات مطالعه كنه.

روز بعد، علي به كتابخانه رفت و چند تا كتاب ديگه در مورد حيوانات گرفت. علي با دقت كتاب‌ها رو خوند و ياد گرفت كه حيوانات خيلي چيزهاي جالبي براي گفتن دارند. علي خيلي از اينكه مي‌تونست در مورد حيوانات بيشتر بدونه خوشحال بود.

يك روز، علي با پدرش به پارك رفت. علي در پارك يه گربه، يه سگ، يه پرنده و يه ماهي ديد. علي خيلي از ديدن حيوانات واقعي خوشحال شد. علي با حيوانات پارك بازي كرد و كلي خوش گذشت.

علي از اون روز به بعد، هميشه به حيوانات علاقه داشت و دوست داشت بيشتر در موردشون بدونه. علي به بقيه بچه‌ها هم در مورد حيوانات مي‌گفت و بهشون كمك مي‌كرد كه بيشتر در موردشون بدونن.

اينم يه داستان آموزنده براي كودكان. اميدوارم خوشتون اومده باشه.

اين داستان به كودكان ياد ميده كه كنجكاوي خيلي خوبه و باعث ميشه كه بيشتر در مورد دنياي اطرافشون بدونن. همچنين اين داستان به كودكان ياد ميده كه حيوانات موجودات جالبي هستن كه بايد ازشون محافظت كنيم.

داستان آموزنده راستگويي
در يك سرزمين دور، يك دختر كوچولو به نام سارا زندگي مي‌كرد. سارا خيلي راستگو بود. راستگويي در اين سرزمين خيلي مهم بود. مردم به راستگوها اعتماد مي‌كردند و به آنها احترام مي‌گذاشتند.

يك روز، سارا داشت توي جنگل قدم مي‌زد كه يك گرگ رو ديد. گرگ داشت به يك بچه گوسفند حمله مي‌كرد. سارا خيلي ترسيده بود، اما مي‌دونست كه بايد كاري كنه. سارا شروع كرد به جيغ كشيدن و كمك خواستن.

يك شكارچي كه داشت از نزديكي رد مي‌شد، صداي جيغ سارا رو شنيد. شكارچي اومد و گرگ رو از بچه گوسفند دور كرد. بچه گوسفند خيلي از سارا تشكر كرد.

شكارچي از سارا پرسيد كه چطوري از گرگ خبردار شدي. سارا به شكارچي گفت كه گرگ رو ديد، اما نترسيده بود كه اگر راستش رو بگه، شكارچي بهش نخندد. شكارچي خيلي از راستگويي سارا تعجب كرد و بهش گفت كه خيلي دختر شجاعي هستي.

سارا از شكارچي تشكر كرد و به راهش ادامه داد. سارا خيلي خوشحال بود كه تونسته بود به بچه گوسفند كمك كنه. سارا مي‌دونست كه راستگويي هميشه ارزشمنده، حتي اگر خطرناك باشه.

در اين نسخه اصلاح شده، سارا به خاطر ترسش از شكارچي دروغ مي‌گه. اين كارش باعث مي‌شه كه شكارچي بهش شك كنه و به بچه گوسفند كمك نكنه. اما سارا در نهايت تصميم مي‌گيره كه راستش رو بگه. اين كارش باعث مي‌شه كه شكارچي بهش احترام بگذاره و به بچه گوسفند كمك كنه.

معجزه مشاركت در كارها (باب اسفنجي و پاتريك)
در يك شهر زيردريايي زيبا به نام بيكيني باتم، پسري به نام باب اسفنجي زندگي مي‌كرد. باب اسفنجي يك اسفنج دريايي مهربان و شاد بود كه دوست داشت با دوستانش بازي كند.

بيكيني باتم يك شهر پر از رنگ و زيبايي بود. خانه‌ها و مغازه‌ها از جنس مرجان و صدف ساخته شده بودند. درختان و گياهان شهر هميشه سرسبز و پربار بودند.

روزها به همين منوال سپري مي‌شد تا اينكه يك روز، يك طوفان بزرگ به بيكيني باتم رسيد. طوفان آنقدر شديد بود كه همه خانه‌ها و مغازه‌ها را تخريب كرد.

باد شديد، درختان و گياهان شهر را از ريشه كند و به دريا انداخت. باران شديد، خيابان‌هاي شهر را پر از گل و لاي كرد.

باب اسفنجي و دوستانش، كه شامل پاتريك ستاره دريايي، اختاپوس هشت پا و سندي فاكس بودند، از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدند. آنها تصميم گرفتند كه به هم كمك كنند تا شهر را بازسازي كنند.

باب اسفنجي و پاتريك به كمك اختاپوس رفتند تا درختان و گياهان شهر را دوباره بكارند. آنها با هم، خاك را نرم كردند و درختان و گياهان را در زمين كاشتند.

سندي هم به كمك حيوانات شهر رفت تا آنها را از گرسنگي نجات دهد. او با خود غذا و آب آورد و به حيوانات داد.

با كمك هم، آنها توانستند شهر را به حالت قبلي خود بازگردانند. همه مردم شهر از آنها تشكر كردند و گفتند كه آنها بهترين دوستان هستند.

باب اسفنجي و دوستانش فهميدند كه مشاركت چقدر مهم است. آنها ياد گرفتند كه با كمك هم مي‌توانند هر كاري را انجام دهند.

اميدوارم اين داستان مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

داستان كمك به والدين
يكي بود، يكي نبود، يه روز يه دختر كوچولو به اسم سارا بود كه خيلي دوست داشت به والدينش كمك كنه. سارا هميشه سعي مي‌كرد كه كارايي كه از دستش برمياد رو انجام بده.

يه روز، سارا داشت با پدرش توي باغچه كار مي‌كرد. پدر سارا داشت گل‌ها رو آب مي‌داد. سارا از پدرش پرسيد كه مي‌تونه بهش كمك كنه. پدر سارا گفت كه البته كه مي‌تونه.

سارا با خوشحالي شروع كرد به آب دادن به گل‌ها. سارا خيلي با دقت آب مي‌داد تا گل‌ها خراب نشن. پدر سارا خيلي از سارا تشكر كرد.

بعد از اينكه كارشون تموم شد، سارا گفت كه مي‌خواد يه غذاي خوشمزه درست كنه. مادر سارا خيلي خوشحال شد. مادر سارا به سارا گفت كه مي‌تونه بهش كمك كنه.

سارا و مادرش با هم دست به كار شدن و يه غذاي خوشمزه درست كردن. سارا خيلي خوب كمك كرد و غذا خيلي خوشمزه شد. پدر و مادر سارا خيلي از غذاي سارا خوششون اومد.

سارا خيلي خوشحال بود كه تونسته به والدينش كمك كنه. سارا مي‌دونست كه كمك به والدين خيلي مهمه و باعث خوشحاليشون مي‌شه.

اينم يه داستان كودكان در مورد كمك به والدين. اميدوارم خوشتون اومده باشه.

اين داستان به كودكان ياد مي‌ده كه كمك به والدين خيلي مهمه و باعث خوشحاليشون مي‌شه. همچنين اين داستان به كودكان ياد مي‌ده كه بايد از توانايي‌هاشون براي كمك به ديگران استفاده كنن.

داستان آموزنده درس خودن
يكي بود، يكي نبود، يه روز يه پسر كوچولو به اسم علي بود كه خيلي درسخوان بود. علي هميشه دوست داشت درس بخونه و نمرات خوبي بگيره.

علي هر روز بعد از مدرسه، درسش رو مي‌خونده. علي درس‌هاش رو خيلي خوب مي‌فهميد و به سوالات معلمش خيلي خوب جواب مي‌داد.

علي از درس خوندن لذت مي‌برد و به آينده‌اش اميدوار بود. علي مي‌دونست كه درس خوندن باعث مي‌شه كه بتونه در آينده شغل خوبي پيدا كنه و به موفقيت برسه.

علي در كلاس درس هميشه با دقت گوش مي‌داد و سوالات معلمش رو مي‌پرسيد. علي هميشه تكاليف مدرسه‌اش رو با دقت انجام مي‌داد.

علي در درس‌هاي رياضي، علوم، فارسي و زبان انگليسي خيلي خوب بود. علي هميشه در امتحانات مدرسه نمرات خوبي مي‌گرفت.

علي دوست داشت كه يك دانشمند يا مهندس بشه. علي مي‌خواست كه به مردم كمك كنه و دنيا رو به جاي بهتري تبديل كنه.

علي مي‌دونست كه براي رسيدن به اهدافش بايد خيلي تلاش كنه. علي هر روز بيشتر از قبل درس مي‌خوند و تمرين مي‌كرد.

يك روز، علي در مسابقه علمي مدرسه شركت كرد. علي در اين مسابقه يك اختراع جديد رو ارائه داد. اختراع علي خيلي جالب بود و همه از اون تعجب كردند.

علي در مسابقه علمي مدرسه اول شد. معلمان و دانش‌آموزان مدرسه خيلي از علي تعريف كردند.

علي خيلي خوشحال بود كه در مسابقه علمي مدرسه اول شده بود. علي مي‌دونست كه اين موفقيت، نتيجه تلاش و پشتكارش بوده است.

علي از اون روز به بعد، بيشتر از قبل درس مي‌خوند و تمرين مي‌كرد. علي مي‌خواست كه در آينده به يك دانشمند يا مهندس بزرگ تبديل بشه و به مردم كمك كنه.

اينم يه داستان كودكانه طولاني تر در مورد درس خوندن. اميدوارم خوشتون اومده باشه.

اين داستان به كودكان ياد مي‌ده كه درس خوندن مهمه و باعث مي‌شه كه به موفقيت برسند. همچنين اين داستان به كودكان ياد مي‌ده كه بايد براي رسيدن به موفقيت تلاش كنند.

در اين داستان، علي با تلاش و پشتكارش به موفقيت رسيد. او به كودكان ياد مي‌ده كه اگر بخواهند، مي‌تونند به هر چيزي كه مي‌خوان برسن.

منبع:كانون مشاوران ايران-۱۰۰ داستان آموزنده جديد كودكانه



:: موضوعات مرتبط: آموزش روانشناسي

:: برچسب‌ها: داستان هاي آموزنده كودكان، قصه كودكان، قصه شب كودكان،
نویسنده : Maryam
تاریخ : ۲۰ شهريور ۱۴۰۲
زمان : ۱۲:۰۴:۰۹
[ ]


 

سئو کار حرفه ای / خرید پیج اینستاگرام / باربری / دانلود نرم افزار اندروید  / شرکت خدمات نظافتی در مشهد / شرکت نظافت منزل و راه پله در مشهد / شرکت نظافت راه پله در مشهد / شرکت نظافت منزل در مشهد  /سایت ایرونی  / بازی اندروید  /  خدمات گرافیک آریا گستر  / فروش پیج آماده آریا گستر / نیازمندی های نظافتی / وکیل در مشهد / ارز دیجیتال / نیازمندی های قالیشویی / مبل شویی / املاک شمال  / آرد واحد تهران / فیزیوتراپی سیناطب / sell Instagram account safely / نیازمندی های گردشگری / نیازمندی های سالن زیبایی